نویسنده: اسقف اتو فون فرایسینگ
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

اسقف اتو اهل فرایسینک ( 58- 1114ح) اصل و نسبش به شاهان می رسیده و یکی از طلاب بزرگ آلمانی در روزگار خودش بوده. او راهب اعظم دیر مسیحی موریمونت Morimund و اسقف فرایسینک شده و در جنگ فاجعه آمیز صلیبی امپراتور کنراد سوم Emperor Conrad III شرکت داشته. برای نوشتن خلاصه های فلسفه تاریخ که در رویدادهای تاریخ جهان تا سال 1146 میلادی گنجانده ( و ترجیح می داده که عنوان آن را تاریخ دو شهر بنامد) عمیقاً تحت تأثیر کتاب شهر خدا اثر سن آگوستین و اثر پالوس اروسیوس Paulus Orosius به نام کتاب هفتگانه تاریخ علیه مشرکان، چکیده ی تاریخ جهان از زمان حضرت آدم تا سال 417، بوده است.
***

پیشگفتار کتاب اول

با تعمقی طولانی و اغلب در دل در خصوص تغییرات و دگرگونی های امور دنیوی و نتایجِ مختلف و نامنظم آنها، هر چند قبول دارم که یک انسان عاقل نباید به وقایع زمان پنجه افکنده و خود را مقیّد بدان سازد، به این نتیجه می رسم که تنها با قوه تعقل است که آدمی باید گریخته و خود را از آنها رها سازد. زیرا خردمندی ایجاب می کند که آدمی چونان چرخ گردان نچرخیده، بلکه از طریق ثبات توانایی های خود، مثل یک چیز قرص و محکم ثابت قدم بماند و استوار. لذا، از آنجایی که چیزها همه تغییر پذیراند و هرگز از ثبات برخوردار نیستند، چه کس با عقل سلیم می تواند منکر شود که یک انسان عاقل، همان طور که گفتم، باید خود را از آنها جدا کرده و راه به سوی آن شهری برد که تا ابد در آرامش است و از ثبات برخوردار؟ این شهر، مدینه ی پروردگار یا شهر خدا است، و یا اورشلیم آسمانی، که برایش فرزندان خدا، در تمامی مدتی که در این دنیا رحل اقامت افکنده اند و به سبب وقایع روزگار، همچو روزهای اسارت در بابل، رنج می برند و آه می کشند، چه، از آنجایی که دو شهر وجود دارد - یکی از آن زمان، دیگری از آنِ ابدیت، یکی از آنِ زمین، یعنی زمینی، دیگری از آنِ آسمان، یعنی آسمانی؛ یکی از آن شیطان، دیگری از آنِ مسیح- نویسنده های روحانی متذکر شده اند که اولی بابل است، و دومی اورشلیم.
ولی، گرچه نویسندگان غیر یهودی آثار زیادی را در مورد یکی از این شهرها تدوین نموده که در آن از رونق و موفقیت های انسان های گذشته یاد شده (دلایل زیادی جهت نشان دادن شایستگی های آنها، آن طور که تصور می نمودند)، به عهده ما واگذشته اند که حقایق را عیان سازیم، آنچه را که، به داوری نویسندگان ما، در واقع سرگذشت بدبختی های انسانی است. در این زمینه آثار معرفی از پمپه ئیوس تروگوس Trogus Pompeius، ژوستین Justin، کرنلیوس Cornelius [ منظور، تاسیتوس]، وارو Varro، یوسه بیوس Eusebius، ژروم Jerome ، اروسیوس Orosius، یوردانز Jordanes، و بسیاری دیگر وجود دارند، که ذکر همه آنها وقت زیادی را می گیرد. در این آثار خواننده نکته سنج وقایع تاریخی زیادی نخواهد یافت ولی در عوض با رویدادهای اسفناک ساخته از درد و محنت های فانی شوندگان روبرو خواهد شد. ما معتقدیم در چنین رویدادهایی حکمت الهی دخالت داشته تا انسان ها درس گرفته و در حماقت خود به امور گذران نچسبیده، بلکه از دگرگونی هایی که رخ نموده بهراسند و از بدبختی این هستی گذران توجه خود را از مخلوق به شناخت خالق معطوف سازند. لیک ما، چندان که گویی در پایان زمان می باشیم، آن قدرها به سیه روزی های این فانی شوندگان در کتاب های نامبرده توجه نداریم که به نتایج تجارب روزگار خودمان، زیرا، با بررسی چیزهای دیگر، امپراتوری رومی ها، که در دانیل Daniel به سبب استبدادش چیزی که یونانیان آن را حکومت پادشاهی می خواندند - با آهن مقایسه شده و بررسی تمامی دنیا، دنیایی که جنگ آن را به زانو در آورده، نتیجتاً مسبّب نوسانات و تغییرات بسیاری، به خصوص در عصر ما شده، به جای این که دنیای با شکوه تر و بهتری از همه ی ایام شود به صورت بدترین وضع درآمده است. به طوری که به قول شاعر:
«حتی سایه ای هم از اسم با عظمتش باقی نیست».
زیرا با نقل مکان کردن از شهرِ [روم] به سوی یونانیان [امپراتوری بیزانس]، از یونانیان به فرانک ها، از فرانک ها به لومباردها، از لومباردها دوباره به فرانک های ژرمن، آن امپراتوری نه تنها با گذشت زمان ویران شده و از رونق افتاده، بلکه به صورت سنگریزه ای درآمده که در مسیر جریان آن لکه دار گشته و فرسوده. بدبختی دنیا حتی در مورد قدرت اصلی جهان نیز مشهود است، و سقوط روم فروپاشی تمامی ساختار و نظام دنیا را خیر می دهد.
ولی چه جای تعجبی است که اقتدار انسانی تغییرپذیر است، وقتی می بینیم حتی شعور فناپذیر ممکن است بیراهه رود؟ ما می خوانیم که در مصر چنان شعور بزرگی حکمفرما بود که، به قول افلاطون، مصریان فیلسوفان یونانیان را بچه و نابالغ می شمردند. موسی هم که قانون وضع کرده، « با او یَهوه همچو انسانی با دوستش صحبت کرده بود»، و او را خداوند از حکمت الهی آکنده ساخته بود، پروای آن نداشت که از درایتمندیِ مصریان بهره جوید. مگر ابراهیم، آن پاتریارش بزرگ، مردی که از کلدانی ها علم آموخته بود و حکیم بود، از طرف خداوند، پدر امت ها، مبعوث نشده بود؟ مگر او وقتی خدا به وی امر فرمود از شیوه ی سابق زندگیش نگذشت [یعنی به مصر نرفت] و مع هذا خردمندی و فطانت خود را نگه نداشت؟ و با این حال بابل بزرگ، بابلی که به عقل و درایت معروف بود و «سرآمد کشورها، شکوه کلدانی ها و مایه ی غرور محسوب می گشت»، با پیشگویی پیامبرانه ی اشعیای نبی ویرانه ای ترمیم ناشدنی، محرابی برای جغدان، سرایی بهر ماران و شتر مرغان، جایگاه و کمینگاهی برای خزندگان شد. مصر هم به روزگاری گرفتار آمد که غیر قابل سکومت گشته و از آن گذر نمی شد کرد. با مطالعه ی دقیقِ تاریخ می توان پی برد که علم از مصر به یونان و از یونان به روم و سرانجام به سرزمین گال ها [فرانسه] و اسپانیا راه یافت. نکته قابل توجه این است که تمامی قدرت انسانی یا دانش در شرق بود که شالوده اش ریخته شد و در غرب است که دارد خاتمه می یابد و از این لحاظ ناپایداری و فروپاشی تمامی چیزهای انسانی به منصه ی ظهور می رسد. این را، به لطف پروردگار، ما در آنچه خواهد آمد بهتر نشان خواهیم داد.
پس از آنجایی که طبیعت متغیّر عالم را می توان با دلایلی مشابه ثابت کرد، فکر کردم لازم باشد،... تاریخی را تدوین کنم تا به یاری خدا بتوانم سیه روزی های شهروندان بابل و همچنین شکوه و مجد کشور عیسی که شهروندان اورشلیم چشم امید بدان بسته اند و حتی در این هستی می توانند تصویری از آن داشته باشند توصیف نمایم. بنابراین هدفم این است به کمک نیرویی که خداوند به من بخشیده است تاریخچه ی جدال ها و بدبختی های یک شهر را که بابل باشد تا عصر خودمان بازگو نمایم؛ و علاوه بر آن درباره امیدهایمان به شهر دیگر که اشاراتی در کتاب های آسمانی بدان رفته سکوت نکرده، بلکه از شهروندان آن که در شهر دنیوی موقتاً اقامت نموده اند یاد کنم. در این کار بیشتر دنباله ی راهی را گرفته ام که فروغ های عظیم الشان کلیسا، یعنی آگوستین و اروسیوس طی کرده اند، و بر آن بوده ام که از چشمه های [فیض] آنان در ارتباط با منظور و هدفم استفاده برم.
یکی از این دو [آگوستین] با دقت نظر و فصاحت در خصوص پیشرفت شهر پر مجد خداوند و حدود و ثغور تعیین شده اش بحث کرده و نشان داده چگونه در میان شهروندان دنیا نضج گرفته و به شهروندان و شریارانی اشاره نموده که در ادوار مختلف کارهای مهمی کرده اند. دیگری [اروسیوس] است که در پاسخ به یاوه سرایانی که روزگاران قبل از مسیحیت را می ستودند و ترجیح می دادند، تاریخ بسیار با ارزشی را در خصوص نوسانات و گرفتاریهای پر دردسر عظمت انسانی، از قبیل جنگ ها و مخاطرات جنگ ها، جابجایی اورنگ ها، از زمان پیدایش جهان تا روزگار خودش تدوین نموده است. با پیگیری راهی که آنها رفته اند بر آن شده ام سخن از دو شهر چنان بگویم که رشته ی تاریخ را گم نکنیم و این که خواننده ی علاقه مند توجه کند که از چه چیزهای مسائل دنیوی که بدبختیهای بی شماری را به بار آورده اند باید اجتناب نمایند، و این که یک پژوهشگر ساعی تاریخچه ای از رویدادهای گذشته را بیابد که ناروشن نباشد.
فکر نمی کنم انتقاد عادلانه باشد بر من که بعد از این بزرگان - مردانی چنان خردمند و فصیح - آمده ام، و با وجود ناتوانیم در نوشتن، بر نکاتی تأکید نهاده ام که آنها به تفصیل و با ژرف اندیشی توضیح داده اند؛ چنین تأکیدی را لازم می دانم گرچه سبک گفتارم سلیس نباشد، اعمالی را که شهروندان جهان از روزگاران پیش تا به حال انجام داده اند چه به نفع کلیسای خدا و چه به ضرر آن. تصور هم نمی کنیم مستحق حمله این شعر باشم که هزل سرا می گوید:
«همگی ما، چه با سواد چه بی سواد، شعر نویسیم همه جا»
زیرا از روی پرده دری و سبکسری نه، بلکه از روی علاقه است که من، بی این که آموزش کافی داشته باشم، به این کار مهم مبادرت ورزیده ام به خاطر مطالبی هم که باور نکردنی به نظر می آیند - در مقایسه با رُسوم رایج روزگار ما - کسی نمی تواند به حق مرا به دروغ متهم سازد، چه در این کتاب به نوشته های مردان قابل اعماد استناد کرده ام و فقط به شمه ای از آنچه رفته است اشاره نموده ام. چه هرگز قبول ندارم که به این مردان باید با چشم حقارت نگریست چون برخی از آنان در نوشته های خود سادگی بیان رسولان دین را حفظ نموده اند، چه، دقت نظر زیرکانه گاهی اشتباه به بار می آورد، در حالی که ساده لوحی صمیمانه می تواند دوست همیشگی حقیقت بماند.
پس چون بر آنیم از ناامنیِ آکنده ز محنتِ یک شهر سخن به میان آوریم و از ثبات فرخنده شهر دیگر، بجاست از خدا یاد کنیم که با شکیبایی اوضاع آشفته و نابسامان این دنیا را تحمل می کند، و به یمن بصیرت خویش بر آرامش شاد و خرم شهر دیگر افزوده و بر آن شکوه می بخشد، آن هم برای این منظور که به یاری او بتوانیم حرفهایی را بزنیم که موجب رضای او گردد.

پیشگفتار کتاب سوم

از قولی که داده ام برنگشته ام، ای برادر، عزیز، در تمام کردن بحثم در مورد دو شهر که تا روزگار سزار اکتاویانوس Caesar Octavianus آن را به شیوه ی خودم بررسی نموده ام قصور نخواهم ورزید، به خصوص حالا که وارد عصر مسیحی شده ایم، و به لطف پروردگار قادر خواهم بود با رغبت بیشتر در این باره سخن گویم و با اعتقاد راسخ تر و با شرح کامل تر از شهر خدا گفتگو کنم. زیرا با این که اطلاعات زیادی در خصوص شهروندان دنیا در اختیارم بود، فرصت کمی داشتم که در مورد شهروندان مسیح سخن بگویم، برای این که از زمان اولین انسان تا مسیح تقریباً تمامی دنیا ( منهای تعداد معدودی از قوم یهود) به اشتباه به بیراهه رفتند، خود را به خرافه های خالی رها نموده، در دام شیاطین گرفتار آمده دچار مشقّات دنیا گردیده به حکومت اهریمن گردن نهادند که بر دنیا شهریاری می کند. « ولی هنگامی که تکامل زمان فرا رسید خدا پسرش را به جهان فرستاد تا انسان های فانی را به راه اصلی هدایت فرماید، انسان هایی که چونان جانوران وحشی در بیراهه ها و اماکن پلید آواره و سرگردان بودند. خدا با جسم انسانی به خود گرفتن، آدمیان فانی را راه نشان داد؛ آنهایی را که به راه اشتباه و دروغین رفته بودند و در مسیر روشنایی عقل قرار داد. او خود را به عنوان حقیقت جلوه گر ساخت؛ در عوض مرگ و نابودی خود را به صورت هستی راستین نشان داد و گفت «من راه هستم، و حقیقت، و زندگی »، گویی منظورش این بود که «شما به بیراهه می روید؛ پس به سوی من برگردید که راه می باشم. این که می توانید این راه را بی این که پشیمان شوید بپیمایید، پس بدانید که حقیقت من هستم. و اگر شما توشه ای برای این سفر ندارید، بدانید که من زندگی هستم» ....
ولی ممکن است در اینجا این سوال مطرح شود که چرا منجیِ تمامی انسان ها اراده اش بر این قرار گرفته بود در پایان دوران هایی متولد گردد که پُلس آن را «تکاملِ زمان» می خواند، و چرا او گذاشت که تمامی دنیای غیر یهودی در گناه بی ایمان اعصار گذشته منهدم گردد. چه کسی با وجود تن های فاسد شونده ای که احاطه اش کرده جرأت دارد علت این مشیّت الهی را که حاکی از عمیق ترین و درست ترین داوری ها است بررسی کند؛ چه کسی، می گویم، جرأت آن را دارد به جستجو پردازد، وقتی رسول می فرماید، «آه ای ژرفای ثروت های حکمت و دانش خداوندی! چه دست نایافتنی است داوری های او، و چه پی نابردنی است راه های وی !» و قس علی هذا؟ پس از ما چه کار بر می آید؟ اگر نمی توانیم به درک این مطلب نایل آییم آیا روا است که خاموشی گرینیم؟ در آن صورت کیست که به ناسزادهندگان پاسخ گوید، در مقابل حمله کنندگان مقاومت نموده و بالاتر از همه کسانی را که قصد دارند با قدرت کلمات، ایمانمان را نابود سازند مجاب کند؟
گرچه ما از درک راز مشیّت خدا عاجزیم ولی چه بسا مجبوریم تلاش کنیم توضیحی برای آنها بیابیم. چه؟ آیا می کوشیم توضیحی برای چیزهایی بیابیم که از فهم آنها عاجزیم؟
ما می توانیم تعابیری را ارائه دهیم هر چند که انسانی باشند؛ با این حال می توانیم هنوز از فهم توضیحاتی که خود خدا می دهد قاصر باشیم. لذا چنین اتفاق می افتد که به هنگام بحث در خصوص الهیات، به علت عدم زبانِ مناسب برای اشاره به این امور، مایی که فقط انسانیم، اصطلاحات خود را به کار می بریم و به هنگام بحث از خدای بزرگ، بیانهای خطرناکی ایراد می کنیم با اطمینانی راسخ تر، چون شک نداریم که خداوند منظورهایمان را می فهمد زیرا چه کسی بهتر از او ما را می فهمد که خالقمان است. بنابراین با این که خدا توصیف ناشدنی نامیده شده، مع الوصف او میل دارد ستایش او را هر چه بیشتر بجا آریم. بنابراین از آنجایی که او توصیف ناپذیر خوانده شده، می بینیم به نوعی هم می توان وصفش کرد. همان طور که آگوستین می گوید بهتر است این تناقض را با ایمان ساکت حل کرد تا با جّر و بحثهای بیهوده. و کس دیگری گفته: « بگذار آنچه را که کلام، قادر به گفتنش نیست سکوت به آن حرمت گذارد.»
بنابراین، به قول رسول «اگر خدا با رنج بردن طولانی انبانه های غضب را که برای نابود شدن خوب بودند تحمل نموده» اگر آرزوی نشان دادن غنای احسانش به کلیسایش را داشته، به شهر دنیا اجازه داده از شوکت موقتی تا چندی برخوردار شده و آزاد باشد، او را نمی توان متهم ساخت که شهر را به حال خود رها کرده و یا واگذار قوم برگزیده اش نموده - کسانی که در عوض با آن شهر دنیوی توبیخ گشته اند - او غنای رحمت خود را عیان فرموده. زیرا از یک سو اگر خدا انسان ها را می گذارد تا به هر حال آنچه را که خود آرزو دارند انجام دهند، درست نخواهد بود که به توسط آنها نیز متهم شود، و از طرف دیگر باید عمیقاً مورد ستایش و حرمت آن کسانی واقع شود که رحمت پر ارزشش شامل حالشان گشته و نمی گذارد بلا بر سر خود آورده به کارهای ناصواب مبادرت ورزند. اگر لطف او شامل حال کسی شود این را به حساب تبعیض و بی عدالتی نباید گذاشت و همین طور اگر اعصار متعددی را به حال خود رها ساخته، نه به سبب این که آنان را وادار به ارتکاب گناه کند بلکه از اعطای آنچه به وی تعلق دارد دست نگهدارد- با این نیت که نسلهای بعد سرمشق گیرند و کار بد نکرده، بلکه سپاسگزار منجی خود باشند - اگر به این نیت آنها را به حال خود رها کرده باشد تا یاد بگیرند بدون وی بر خود چها خواهند کرد، و وقتی نجات پیدا کردند بفهمند رحمت پروردگارشان چقدر به سودشان بوده، در آن صورت نه تنها پیشینیان حق ندارند از او گله مند باشند بلکه نسل های بعدی دلیل فراوانی دارند او را به نشانه ی حق شناسی دوست داشته باشند.
دلیل دیگری هم وجود دارد که چرا مسیح قصد نموده در این زمان متولد گردد و نه در عصر دیگری، منظور عصر ششم است که دنیا تحت سلطه رومی ها متحد شده و سزار آگوستوس نظامی بدان بخشیده بود. و از آنجایی که می خواست جسم به خود گرفته برای گناه پدر و مادر نخستین مان که از لذایذ و خوشکامی های بهشت صرفنظر کرده و ترجیح داده بودند در سرزمین لعنت با هوس های خود ساکن گردند کفّاره پردازد، بجا بود که این امر در عصر ششم صورت بگیرد تا روزگار دیگر، زیرا او بشر نخستین را همچنین در روز ششم آفریده بود. ضرورت هم ایجاب نمی کرد که خدا در اعصار اولیه بشر به قالب انسانی درآید. زیرا انسان هایی که اخلاف این اولیای گناهکار بودند، انسان هایی که در سرشتشان تمرّد گرفته بود آنها را به پلیدی بیشتر متمایل می ساخت، ولی آنها هنوز از قوای عقلی خود بهره نگرفته بلکه همچون ددان و وحوش پرسه زده می پلکیدند - خوبی طبیعی در وجود اینها تیره و تار شده بود،- این انسان ها، می گویم، نیاموخته بودند که با مهر و شفقت با هم زندگی کرده، قوانین شکلشان داده، تقوا و فضیلت زینت بخششان گشته، و قدرت تعقّل روشنشان کرده و به معرفت حقیقت رهنماییشان نموده باشد. از همین رو است که شرم آورترین داستانها و حتی شرم آورترین اعمال، خوف انگیزترین خاطره ها و پلیدترین کردارها را به یادگار داریم، چیزهایی که درباره همگی به قدر کافی در بخشهای قبلی اشاره نموده ام. از آنجایی که انسان ها از عقل بی بهره بودند، چون نمی توانستند حقیقت را دریافت کنند، چون با عدل و قانون آشنا نبودند، چطور می توانستند دریابند، چطور بفهمند، چگونه به مفهوم قوانین والاترین تعابیر در خصوص زندگی که مسیح قرار بود بدانها بدهد پی ببرند؟ و بنابراین نخست قوانین تورات به آنها ابلاغ شد که با مشاعر ضعیفشان جور در می آمد و آنها را در دوران طفولیّت جهان نه با غذای سفت بلکه با شیر، شکم سیر می کردند. سپس با رشد تدریجی این عصر و پیشرفت بیشتر - بخشی به سبب آمیزش مردمان با یکدیگر که در مکانی واحد ساکن شده بودند، بخشی با عقل روی هم گذاشتن به منظور تدوین قوانین، و بخشی با یاری حکمت و تعالیم فیلسوفان - مناسبت یافت که منجیِ همه در قالب انسانی ظاهر شده قوانین جدید را باری جهان برقرار سازد آن هم در زمانی که، به طوری که اشاره نمودم، تمامی دنیا سر تعظیم در برابر قدرت رومیان فرود آورده، و با حکمت فیلسوفان شکل گرفته، و ذهن آدمیان قادر شده بود تعالیم والاتری را در خصوص درست زیستن بپذیرد و درک نماید.

کتاب هشتم

اکنون مطلبی که باقی می ماند این است که در این کتاب هشتم در خصوص مرحله سوم صحبت کنیم، این که چگونه یک شهر می تواند به بالاترین حدّ برکت و فرخندگی نایل شود و دیگری به پایین ترین وضع بدبختی و فلاکت نزول کند، تا موقعی که سرانجام دادار پاک، در آخرین داوری، اوضاع را سنجیده و بر سرنوشت هر یک از دو شهر حکم صادر خواهد نمود. زیرا همان طور که سلیمان می فرماید پیش از نابودی، دل همواره رفعت می یابد، قبل از نیل به شرف و حیثیت پیوسته خوار می گردد. لذا فکر می کنم به صورت مقدمه متذکر شوم چه زبونی قبل از مجد و عظمت شهر خدا، چه رفعت زودگذری تحت فرمانروایی دجّال قبل از سقوط شهر پلید ظهور خواهد نمود - و تا جایی که ممکن باشد از کتبی که مراجعی موثق هستند نتایجی را حاصل کنم. زیرا بدین سان پس از ظلمت غلیظ شکنجه و عذاب روز ابدی، آرامش سرمدی به رضایتبخش ترین وجهی به نظر خواهد رسید؛ و بعد از خنده تأییدگرانه این جهان، طوفان مدحش مکافات، و شب جاودانه، خوفناک تر به چشم خواهد آمد؛ و به همان اندازه که امید شکوه و جلال، بحران های کنونی را سبک می کند، وحشت از روز جزا ما را از توجه به این لذت زودگذر (اگر لذتی وجود داشته باشد) منصرف می سازد، زیرا ناپایدار است و آنی.
***
.... این که زمان آزار و شکنجه به مدت سه سال و نیم ادامه خواهد یافت - درست همان قدر طولانی که مأموریت خداوندگارمان ادامه داشت - به گونه ای نسبتاً پوشیده ابراز شده است همچنین به وسیله ی یک پیامبر: « تا یک زمان و زمان هایی و نیمی از زمان.» همچنین به گونه ای روشن تر در مکاشفه یوحنای رسول که قید شده: « شهر مقدس را به مدت چهل و دو ماه پایمال خواهند نمود». پروردگار فاش می سازد که به سبب سهمگینی عذاب و شکنجه، این دوره ی کوتاه را رحیم ترین دادگر به خاطر برگزیدگان تعیین فرموده، وقتی او می فرماید، « به جز آن روزهایی که کوتاه شده اند، هیچ کس رهایی نخواهد یافت، ولی به خاطر برگزیدگان آن روزها کوتاه خواهند شد».
وقتی سرِ شهر گنهکار کوبیده شد، جهودان، آن قوم باور نکردنی، با دیدن این که فریب خورده اند، به موجب گفته ی پیامبر به دین عیسی خواهند گرایید، آن هم نه همه: « اگر شمار فرزندان اسراییل به تعداد ریگ های دریا باشد تنها معدودی نجات خواهند یافت». پس از این، زمانی برای توبه باقی خواهد ماند - زمانی که طول آن از همه ی مرگ پذیران پنهان است. سپس هنگامی که تمام چیزهای پیشگویی شده به انجام رسید، و علایم عجیبی در خورشید، ماه، ستارگان و دریا ظهور کرد - وقتی همه انسان ها از فرط وحشت غش کرده و از آنچه که بناست بر سر همه ی جهان آید به خود لرزیدند - آنگاه نابودی شهرِ پلید، آنگاه شوکتِ شهر عیسی شروع شده، و روز خداوند خواهد دمید؛ به موجب کلام حقیقت، در تسکین بخشیدن به امت، خدا می گوید: « وقتی دیدید این وقایع رخ داد می فهمید که قلمرو ملکوت دارد فرا می رسد». بی شک، قلمرو ملکوت « همچو دزدی در شب هنگام خواهد آمد» ( یعنی آن را پیشگویی نمی شود کرد)، مادامی که یک بار دیگر بنا به گفته ی خدا، انسان ها به خوردن غذا و نوشیدن پرداخته، ازدواج کرده و همسر اختیار خواهند کرد. ما باید معتقد باشیم که این امور از روی شقاوت تعیین نشده بلکه از روی حکمت و از روی مشیّت الهی، تا این که از آمدن داور هراس در دل نگهداریم و همیشه حاضر باشیم که حساب پس بدهیم.
بعد از آن که این وقایع اتفاق افتاد خداوندگار، بی تردید، برای قضاوت و مجزا کردن نهایی هر دو شهر خواهد آمد. از این گذشته او به همان صورتی برای قضاوت کردن خواهد آمد که قبلاً خودش را به محاکمه کشیدند، به طوری که دنیا آن طور که سزاوارش می باشد در او قاضی سختگیری را خواهد دید که قبلاً با فروتنی در جسم انسانی آمده و مورد تحقیر قرار گرفته بود. از این رو است که کلام پیامبرانه می گوید: «آنان به کسی که پهلویش را دریدند خواهند نگریست». زیرا «پدر» که خودش قضاوت نخواهد فرمود، « همه ی داوریها را به پسر سپرده است »، تا او را که ( هر چند معصوم بود) به صلیب و هر نوع اهانتی وارهانده بود اکنون بتواند خداوندگارِ «امور آسمانی، امور زمینی، و آنچه را که زیر زمین است سازد»، و به وی مأموریت داده که «قاضی زندگان و مردگان» باشد. مع هذا، هر چند برای درستکاران شکل انسانی او رحیم به نظر خواهد آمد، برای شریران او رخشان تر و خوف انگیزتر جلوه خواهد نمود، یعنی برعکسِ آن زمانی که برایشان مبهم و حقارت آمیز به چشم خورده بود.
***
حال، باید ببینیم خجستگی آن کشور چگونه است. زیرا نباید تصور کنیم که روح ها پس از جدا شدن از جسم، یا بعد از پذیرش بدن های معنوی که از لحاظ پاکی و مقام هم سطح روح های ملکوتی خواهند شد، همچون انسانهای این عالم از چیزهای بیرونی حظ خواهند برد. به همین دلیل، هر جا که کتاب مقدس می گوید روان های آنان نشاط یافته، و از شکوفایی گل ها و سبزی چمنزاران و اماکن فرح انگیز، و آوای مرغان خوش الحان و عطر گیاهان خوشبو (نظیر دارچین و بَلَسان) محظوظ خواهد شد باید آنها را به مفهوم معنوی گرفت و نه جسمانی. با این حال به خاطر مردم ساده دل - که باید غذای ملایم به آنها داد و نه خوارک سفت، کسانی که سطح درکشان بالا نیست و هنوز نمی توانند بهفمند لذات معنوی چگونه اند - این چیزها اغلب توسط برخی از آموزگاران به نحوی بیان شده اند تا بشود ساده دلان را از میان آنچه قابل رؤیت است بتوان به سوی فهم و کشف نادیدنی رهنمایی کرد. خجستگی قدّیسان، پس، در این است که به زیارت خالقشان نایل آیند؛ همان طور که خداوند فرموده «این زندگی سرمدی است، که تو را خدای راستین بدانند، و او را که تو فرستادی که عیسای مسیح باشد»؛ البت با اتکاء و ایمان «به روح القدس» باید این گفته ها را که از هر دو [پدر و پسر] ناشی است بفهمیم. می گوید: «این زندگی سرمدی است ». زیرا به جز پاک ترین خجستگی، زندگیِ سرمدی چیست؟ زیرا اگر زندگی زودگذر می بود نمی توانست خجسته باشد، چه، نگران کننده می گشت مگر آن که به پایان برسد. باز، اگر درازمدت هم که می بود، نمی توانست خجسته محسوب شود مگر آن که از هر نوع نقص بدبختی بری بوده و مملو از همه خوشبختی ها می شد، و خدشه ای بر نمی داشت. بنابراین، آن حیاتی ابدی است و فرخنده، فرخنده و ابدی، « که آنها تو را خدای راستین بدانند، و فرستاده ات را که عیسای مسیح باشد.» به یاد داشته باشید گفته او را که بهره مندی از خجستگی در شناخت الهی است. لذا بی فایده عده ای از مردم در این هستی می کوشند بفهمند طبیعت الهی چیست، چیزی که قدّیسان فقط در این دنیا با زحمت، « انعکاسی» از آن را به طور رازگونه «در پرده ی اسرار» دیده اند، زیرا به آنها وعده داده شده فقط در حیات اُخروی به دیدار و فهم کامل او نایل گردند. بنابراین قدیسان لذّت خود را در تصویر زیبا و فرخنده جاودانی خدا که در ذهن دارند می یابند، همان طور که یکی از مزامیر بدان اشارت دارد، «آن کس که قانون را اعطاء نمود رحمتش را هم دریغ نخواهد کرد، آنها از اقتدار به اقتدار خواهند رفت، خدای خدایان در صهیون دیده خواهد شد.»

پی نوشت ها :

*- Otto, Bishop of Freising: The Two Cities, trans. by C.C.Mierow,pp.93-7 , 217-20 , 454 , 461-2 , 473-4 , 508-09. Copyright 1928 by Columbia Univ.Press.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.